مطالعات فرهنگی و رسانه
مطالعات فرهنگی و رسانه

مطالعات فرهنگی و رسانه

رسانه رسانه

نگاهی به نظرات مارشال مک لوهان درباره کارکرد


نگاهی به نظرات مارشال مک لوهان درباره کارکرد


این روزها، مارشال مک لوهان به عنوان استاد و پیشوای ارتباطات و مطالعات رسانه ها شناخته شده است؛ چیزی که شاید خود مک لوهان را به خنده بیندازد. از این دنیایی که - به قول خود او - هنوز نتوانسته خودش را از زبان تخصصی دوران صنعتی جدا کند، توقعی بیش از این هم نمی رود. این کار درست مثل این است که بخواهیم برادران رایت را به عنوان یک جفت تعمیرکار موفق دوچرخه معرفی کنیم. اما تنها توضیح کوتاهی که درباره او می توان ارائه کرد، شاید چیزی جز این نباشد: ایده های او به ما کمک می کنند تا دنیای مدرن را بهتر درک کنیم؛ اینکه چرا جهان اینگونه است، چرا به این شکل تغییر کرده و چرا انسان ها همراه با آن تغییر می کنند. دیگران هم راجع به چیزهایی که او نوشته، نوشته اند؛ آلوین تافلر و جان نسبیت. برخی هم سعی کرده اند تا به دیدگاه های او نزدیک شوند؛ مطالعه تاریخ نوشته آرنلود توئین بی، ساختار انقلاب های علمی نوشته تامس کان و ... اما چیزی که کار مک لوهان را متمایز کرده، آرایشی است که از ابزارهای مفهومی در اختیار ما می گذارد؛ شیوه ای که به وسیله آن می توانیم درباره جامعه و تغییرات آن بهتر بیندیشیم.


 


 

حشرات لانه می سازند، سگ های آبی سد می سازند، زنبورها کندو می سازند و انسان ها هم شهر می سازند. طی روند پیچیدگی و عملکردها و رفتارهای پیچیده، جایی بناچار ن ها متوقف می شوند و دیگر نقش تعیین کننده ای در عملکرد ارگانیسم ندارند. سه مثال اول این بخش، قسمتی از عملکرد نوم آن موجودات محسوب می شوند یا به طور خاص، قسمتی از آنچه که ریچارد داوکینز به عنوان فنوتیپ بسط یافته آن را معرفی کرده است. این رفتارها و عملکردها، در واقع تظاهرات تاثیر نوم یک ارگانیسم است که در خارج از پیکر آن تظاهر می یابد. خیلی از مردم تعجب می کنند وقتی به آنها گفته می شود که چیزهایی مثل لانه مورچه هیچ ربطی به هوش و ادراک ندارد - که در این صورت باید می پذیرفتیم مثلا مورچه ها از گربه ها باهوش ترند - این رفتار همانقدر نتیک است و به فنوتیپ مربوط می شود که رنگ چشم های شما به نتان ارتباط دارد.

کارهای زیادی هست که در حیطه عملکرد ن هاست. از مرحله خاصی، دیگر تکامل تدریجی طبیعی نمی تواند فنوتیپ های بخصوصی را ایجاد کند. خیلی مسخره است اگر تصور کنیم که مثلا ن های یک مورچه فرآیند ساخته شدن یک سفینه فضایی را هم در خود دارند. تکامل تدریجی در پاسخ به تنازع بقا در میان موجودات پیشرفته، بخش پویایی را به وجود می آورد به نام مغز که ارگانیسم را از تکیه بر رفتارهای برنامه ریزی شده توسط ن ها، بی نیاز ساخته و در عین حال بقای آن را هم تضمین می کند.

اما با ظهور مغز، شکل دیگری از تکامل تدریجی هم پدید می آید: یادگیری و حافظه؛ از میمون هایی که کار با چوب را آموختند تا انسان هایی که راکت ساختند. ایده ها انسان را قادر می سازند که خود را در دنیای فیزیکی، سریع تر پیشرفت دهد؛ کاری که شاید به صرف تکامل تدریجی بیولویک امکان آن به وجود نمی آمد. داوکینز به این ایده ها مم می گوید و فرض کنید که درست مثل ن هایی که در استخر ن موجودند، مم ها هم در محیط هوشیاری جمعی انسان ها موجودند. سمفونی 5 بتهوون، یک مم واقعی و نیرومند است (دا دا دا دام) که نه تنها در اذهان بشری دیوانه وار باز تولید می شود، بلکه در تمام انواع رسانه های پیش بینی نشده هم حاضر است. مم، نی است که از قیود بیولویک خود آزاد شده است.

و به این صورت سخن ما به مک لوهان می رسد؛ کسی که کوشید تا به روشی متشابه با رهیافت داروین درباره دنیای طبیعی، به درک تکامل تدریجی ایده ها نایل شود. مک لوهان با تمرکز بیشتر بر ایده هایی که اشکال فیزیکی ملموسی داشتند، به فرضیه جبرگرایی تکنولویکی اش دست یافت. تمایل عجیب مک لوهان - البته عجیب برای یک دانش پوه اجتماعی- به در نظر گرفتن اهمیت اولیه برای ابداعات صرفا فیزیکی، نظیر چاپ و رادیو و کنار گذاشتن تجریدهایی بلندپایه، به عنوان تاثراتی اشتقاقی، سبب شد که او محبوبیت اجتماعی گسترده ای پیدا نکند و دچار یک جور گوشه گیری آکادمیک شود. موضوع مرکزی کارهای مک لوهان را می توان به این صورت معرفی کرد: مم ها رفتار انسان ها را قالب ریزی می کنند و به این ترتیب بر کل دنیا تاثیر می گذارند. ما عادت کرده ایم تا درباره فن آوری های بشری به گونه ای بیندیشیم که آنها جهان ما را شکل داده اند.

ما درمی یابیم که فن آوری حتی شیوه فکر کردن ما را هم تحت تاثیر خود قرار داده است، اما مسئله بیش از این چیزهاست، خیلی بیشتر و مک لوهان شاید اولین کسی بود که دریافت، فن آوری ها، این فرآورده های ایده بشری، خالقان خود را دگرگون کرده و تغییر شکل داده اند.

من برای تشریح این شیوه اندیشیدن، از عبارت مموتیپ که عبارتی قابل قیاس با فنوتیپ است، استفاده می کنم. شاید بتوانیم بگوییم که مموتیپ، ایده هایی که در مغز جمعی ما شناور است، شکل برآمده از جهان و رفتار ما در آن است، درست مثل شکل کندویی که فنوتیپ ن های درون همه زنبورهای منفرد است.

اگر فنوتیپ شکل پیکرهای ما و شکل همه آثار اتوماتیک خارج از بدن باشد، آن وقت مموتیپ هم شکل غیر بیولویکی و کلی خود فیزیکی ماست که با آثار فیزیکی و غیر فیزیکی ایده های ما و مم های ما معین شده است.

در این بخش، من خودم را محدود می کنم به فهم رسانه، هرچند که من برای روشن شدن نقل قول ها، به دیگر آثار مک لوهان هم اشاره ای خواهم داشت (نقل قول از مک لوهان کار شایسته ای است؛ واقعیتی که تقریبا علیه فهمیده شدن ایده های او هم عمل می کند!)

نگاهی مختصر به ساختار این نوشته او، مشخص خواهد کرد که چرا من درباره آن اینگونه می نویسم. حدود یک چهارم از فهم رسانه ها تئوری واقعی است. مفاهیم ارائه شده در این باره پنهان و رمزآمیز هستند، هرچند که در طبیعت تقریبا بدیهی به نظر می رسند و به همین جهت هم کمک می کنند تا او بتواند پایه و اساس شیوه منحصر به فرد خود در زمینه اندیشه تحلیلی اش را بنا نهد، اما بخش دوم نوشتار او که سه چهارم دیگر را شامل می شود، تقریبا به مثال های مستعمل اختصاص یافته است و به روشن کردن جنبه های مختلفی از هنر انسانی و مهارتی می پردازد که درواقع مفاهیم طرح شده در بخش اول بودند.

هنگامی که شما ایده های اساسی شیوه تفکر مک لوهان را درک می کنید، درواقع برای فکر کردن روشن تر به موضوعات دیگر هم تعلیم دیده اید. خیلی از اینها، بخصوص در رابطه با مطالعات رسانه ای بخوبی بررسی شده اند، اما مفاهیم برخاسته از آنها درباره سرزمین های بکری که از رسانه جدا شده اند نیز کمک رسان خواهند بود.

رسانه، پیام است

بسیاری از مردم خواهند گفت که مسئله ماشین نیست، بلکه کاری است که با ماشین انجام می شود که مفهوم و پیام آن نیز همین است. در واقع مسئله تاثیرگذاری ماشین بر روابط ما با دیگران و خودمان است و خیلی مهم نیست که از این ماشین ها ذرت برشته بیرون بیاید یا کادیلاک. بازسازی کار و پیوند انسان ها، به وسیله تکنیک چند پاره کردن شکل گرفت که این دقیقا ماهیت تکنولوی ماشین است.

مک لوهان شیوه غریبی از تفکر درباره همه مصنوعات و ابداعات را - به عنوان امتداد برخی جنبه های خود فیزیکی ما - ارائه می دهد. یک مصنوع جدید یا آنچه که مک لوهان به آن رسانه می گوید ذاتا مخلوق جدیدی را خلق می کند که از دیدگاهی بیولویک، یکسان به نظر می رسد. این ایده ای است که شاید جای دادنش در شیوه مرسوم تفکر ما دشوار باشد، مثلا وقتی شما از تلفن استفاده می کنید، اساسا تبدیل می شوید به موجودی متفاوت از آن کسی که قرن ها پیش از قلم و کاغذ استفاده می کرد. آنچه که تلفن در رابطه با جامعه انجام داد و آنچه که محتوای این رسانه جدید بود، بنا به گفته مک لوهان، بکلی چیزهای متفاوتی هستند. در واقع قوه تغییر شکل دهنده رسانه که پیام آن محسوب می شود، خیلی بیشتر از محتوای خود آن اهمیت دارد. ناسیونالیسم اصولا با انقلاب گوتنبرگ مشخص می شود، اما اولین بار این مک لوهان بود که تشخیص داد طبیعت یک رسانه، بیش از آنچه که مراوده شده، اثر آن را معین کرده است. فرم نه تنها محتوا را دیکته می کند، بلکه اثر اضافه ای نیز دارد که مستقل از مفهوم عمل می کند. رادیو چنان طبیعت ایده هایی را که انتشار می دهد، تمام و کمال معین می کند که دیگر محتوا یک اندیشه فرعی در پس آن به حساب می آید. چرخ امتدادی است برای پا. کتاب امتدادی است برای چشم. لباس، امتدادی برای پوست، جریان برق امتدادی است از دستگاه عصبی مرکزی.

رسانه ها، با تغییر دادن محیط، ادراک حسی منحصر به فردی در ما برمی انگیزند. امتداد حس هرکس هم به نوبه خود، شیوه فکر کردن و فعالیت ما را تغییر می دهد؛ شیوه ای که ما دنیا را با آن درک می کنیم. چگونگی تجربه ما از دنیا و کنش ما در آن، در واقع بستگی دارد به مجموعه میزان انسانیت ما - پاره بیولویک آشکار و پیکر حقیقی امتدادیافته ای که رسانه ها برای ما خلق می کنند، برای مثال بیتابی را در نظر بگیرید - حس اصلی ما که بیشتراز همه تحت تاثیر تکنولوی ما قرار گرفته است. خیلی عجیب است وقتی درمی یابیم که عقلانیت ما مفهومی بسیار بصری است؛ پیش از آنکه ما هر چیزی را بفهمیم، آن را به صورت تعاریفی بصری احساس و به مغزمان می فرستیم (سعی کنید به فرهنگ بیگانه و غریبی فکر کنید که در آن شنوایی همه چیز را تحت اداره و حکومت دارد) فضای بصری، همسان، پیوسته و متصل است. انسان معقول در فرهنگ غربی، انسانی بصری است. این واقعیت که آگاهانه ترین تجارب، کمترین کیفیت بصری را دارد، برای او از دست رفته است.

مهمترین انقلاب تاریخ زمانی رخ دادکه الفبای آوایی اختراع شد دنیای صوتی سازمان یافته چندپاره شد و به دنیای بصری شسته و رفته ای ترجمه شد بااین اختراع انسان تبدیل شد به موجودی تحت سلطه حس بینایی

عقلانیت و قوه باصره، واه هایی قابل تعویض با یکدیگرند، اما دیگر ما در دنیایی که بیش از هر چیز بصری باشد، زندگی نمی کنیم.

از نظر مک لوهان، آشنایی با الفبای آوایی همراه بود با تولد انسان هندسی؛ کسی که همه تجارب خود را به صورت بصری اصلی، یکنواخت و یکسانی از ادراک ترجمه کرد. الفبای آوایی، ادراک بشر از یک آگاهی، چند حس غنی را ترجمه کرد به یک آگاهی بصری یک شکل. این تغییری بود که هم به او نیروی عظیم داد و هم او را بکلی به بردگی گرفت. انسان بصری نیرویش را به این صورت تامین کرد که به خود اجازه داد تا به مخلوقی قابل پیشگویی و تک بعدی تقلیل یابد.

او نیرویش را از به تابعیت درآوردن تمام حواس خود در زیر نفوذ حس بینایی به دست آورد و همین هم به او اجازه داد تا به ماشین اجتماعی خلاق بی پایانی اتصال یابد. او با این پیش آگهی که این اتفاقی گیج کننده است، مشاهده کرد که دنیای الکترونیک جدید در حال واگون کردن آثار قرنها سمت گیری بصری است و می خواهد مخلوقی کاملا متفاوت را تولید کند. او دریافت که این قضیه منجر به گردهمایی تازه ای از انسان ها می شود؛ چیزی که منجر به خلق دهکده جهانی خواهد شد.

چارچوب مفهومی که مک لوهان معرفی می کند، منجر به شیوه جدیدی از تفکر درباره جهان می شود. این شیوه ای از فکر کردن است که در بهترین شکل خود با عبارتی بیش ازحد تکرارشده به نام دورنمای سیستم ها تعریف شده است. برای درک بهتر مفاهیم او باید از ابزارهای خودش استفاده کنیم.

دهکده جهانی

در آغاز، انسان فقط انسان بود. او هم مثل باقی مخلوقات در زمینه ای حسی که طبیعت برایش فراهم کرده بود، می زیست. او ابتدا در زمینه حسی بی واسطه و گسسته ای می زیست که پیش از هر چیز وابسته به اصوات بود. گوش خیلی از چشم مهمتر بود و سازمان اجتماعی پیچیده ای که انسان برای خود بنا کرده بود، بر اساس محیطی شنیداری، لمسی و بصری استوار بود. او در فضای شنیداری حضور داشت؛ فضایی یکپارچه، غیر قابل تقسیم، بی واسطه و سازمان یافته. این محیطی بود که همه انسان ها را بکلی درخود فرو برده بود.

مهمترین انقلاب تاریخ، زمانی رخ دادکه الفبای آوایی اختراع شد. دنیای صوتی سازمان یافته چندپاره شد و به دنیای بصری شسته و رفته ای ترجمه شد. بااین اختراع، انسان تبدیل شد به موجودی تحت سلطه حس بینایی. فضای بینایی همگن و همسان است. بینایی برخلاف شنوایی یا لامسه، حسی عینی و بی طرف است که با نیروی جهان شنیداری ترجمه یافته ای از ارتباطات ادراکی امتداد یافته و به انسان اجازه داده تا نظم بصری همسانی را به جهان تحمیل کند. فضای بصری می تواند سازماندهی شود، چندپاره شود و درک شود، به طریقی که برای فضای صوتی ناممکن می نمود.

همراه با این امتداد اصلی پیکر انسانی، گروهی از چیزهای دیگر هم وارد شدند که به نوبه خود باعث تقویت سازمان بصری دنیا شدند. چاپ، با اختراع همزمان فرد مستقل و دیدگاه های مستقل، ایل گرایی را از بین برد.

بعد با شروع عصر الکترونیک، پیشرفت اصلی انسان بصری به وقوع پیوست؛ اختراع سیلابی از امتدادهایی جدید از قوای ذهنی انسان که انسانیت را با دوباره فرو بردن در زمینه سازمان یافته و بی واسطه ای از آگاهی چند حسی، دوباره سازماندهی کرد. نیروی فضای بصری، مرگ خود را نیز به همراه آورد.

اما دوران جدید فقط تا حدی پواکی از جامعه قبیله ای پیش از بینایی است. انسان جدید قبیله ای تقویت شده است که مخلوق جهان الکترونیک است که به طرف او منفجر شده. انسان مدرن در زمینه حسی زندگی می کند که زمان و فضای آن، با سرعتی لحظه ای و بی ارتباط با هم انتقال می یابند؛ ایده ای که مختصرا در این گفته مک لوهان شرح داده شده است: مسافرت فرق زیادی با رفتن به سینما یا ورق زدن یک مجله ندارد... دنیا به خودی خود تبدیل می شود به یک جور موزه برای اشیا و موضوع هایی که قبلا از طریق رسانه ای دیگر مورد مواجهه واقع شده بودند.

مک لوهان، این موقعیت انسان را دهکده جهانی خطاب می کند، ولی بدبختانه این تنها عبارت جذاب از گفته های مک لوهان است که در هوشیاری عمومی ریشه دوانده است. بهتر است به فرضیه ای که در پشت دهکده جهانی هست، بپردازیم.

رسانه، همه جا رسانه

علوم انسانی، حوزه ای از بررسی های انسانی را شامل می شود که در آن مفاهیم قابل اجرا در سطح جهان و تعمیم های فایده رسان، عملا وجود خارجی ندارند.

ایده های مک لوهان درباره رسانه ها دگرگونی نیروبخشی را در فضل فروشی های خسته کننده بسیاری از جامعه شناسان ایجاد کرده است. او به شما هسته نیرومندی از مفاهیمی را ارائه می دهد که کمک می کنند تا شما بینش خود را از سوپ درهمی از خیال ها و حکایاتی که در واقع دانش اجتماعی بارز شما هستند، چکیده و مطلق سازید.

همان طور که احتمالا پیداست، مک لوهان توانسته مجموعه ساده و زیبایی از ایده هایی را فراهم آورد که در مورد تمام ابداعات بشری، از چرخ گرفته تا پنتیوم، قابل اجرا و به کاربستنی است؛ ابزاری که به شما کمک می کنند تا آثار ابداعات را از هر نوعی که باشند دریابید. طبقه مشخصی از موجودات تحت مطالعه اند و طبقه بندی مفیدی هم از آن ارائه شده، چیزی که در واقع شاید به عنوان قضیهای درباره طبیعت این موجودات از آن نام برده می شود، حتی ایده های کلی تری هم درباره پویایی شناسی و تکامل تدریجی موضوعات مورد مطالعه مطرح هستند.

مک لوهان در کنار برداشت خود از رسانه ها به عنوان طبقه فراگیری از محصولات نبوغ بشر، طبقه بندی مفیدی را هم ارائه می دهد: رسانه ها هم گرمند و هم سرد و این بستگی به این دارد که امتداد حسی آنها در انسان، او را به یک دریافت کننده منفعل تحریکات حسی تبدیل کرده یا اینکه او را به مشارکتی فعال در پردازش این تحریکات دعوت کند.

بنابراین کتاب ها گرماند، چون بیشتر یک جذبه انفعال آمیز را ایجاد می کنند. رادیو و سینما هم همین طورند، آنها به مشارکت فعالی نیاز دارند تا به خاتمه و کمال دست پیدا کنند.

تصادفی نبود که سناتور مک کارتی وقتی به تلویزیون رفت، آنقدر دوام کوتاهی داشت؛ خبرگزاری ها به این نتیجه رسیدند که او اصلا اخبار به حساب نمی آمد... تلویزیون رسانه سردی است و در نتیجه موضوعات و آدم های گرم از رسانه های خبری گرم را پس می زند.

کسانی که مناظره نیکسون کندی را از رادیو شنیده بودند، حس طاقت فرسایی از برتری نیکسون را دریافت کردند. این تقدیر نیکسون بود که تصویر و کنش قطعی و واضحی را برای رسانه سرد تلویزیون تولید کند که وضوح و شفافیت آن، به صورت برداشتی نادرست ترجمه شود.

مک لوهان، از این طبقه بندی به اندیشه ای سودایی درباره پویایی بنیادین رسانه ها رهسپار می شود. او جنبه هایی بنیادین از تکامل تدریجی رسانه ها را شناسایی کرد. برای مثال او واگون سازی را به عنوان شاخصی بنیادین از یک رسانه در حال نمو معرفی کرد؛ شاخصی که به آن اجازه می داد ناگهان شخصیت عوض کند. چندپارگی ایستای زمان با عکاسی خاموش، وقتی به اندازه کافی وارد سرعت شود، باعث شکل گیری رسانه ای کاملا متفاوت به نام سینما می شود. خیلی وقت پیش، سرعت یافتن نوشتار توسط ابزار مکانیکی، باعث تغییر رسانه پیکروار ثابتی برای ذخیره خرد موروثی به رسانه ای پویا برای انتشار ایده های جدید شد. کتابت در دوران باستان، نیرویی محافظه کارانه بود، در حالی که نویسنده دوران گوتنبرگ یک عامل تغییر به حساب می آید.

اینها ایده هایی نیرومند از مک لوهان هستند که در فهم رسانه ها معرفی می شوند. باقی آنها هم شامل یکسری قطع و برش از رسانه های امتدادیافته، پیوند زدن رسانه های منفصل و اثرات ترجمه یک رسانه به دیگری است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.