مطالعات فرهنگی و رسانه
مطالعات فرهنگی و رسانه

مطالعات فرهنگی و رسانه

رسانه رسانه

نظریه روانکاوی زیگموند فروید



فروید : سرکوب زندگی جنسی انسان و کنترل میل به پرخاشگری انسان، از ملزومات تمدنی است که ما در چمبره آن گرفتاریم


مقدمه :

نظریه روانکاوی (psychoanalysis theory) زیگموند فروید یک دیدگاه جامع و فراگیر است که تمام جنبه های مختلف شخصیت را از زمان پیدایش تا درمان اختلالات شخصیت شامل می شود. این نظریه رشد کودک را طی گذر از مراحلی که هر کدام از آنها روی یکی از اندام های مختلف بدن تکیه دارد، تفسیر می کند. در طی دوره ای که در آن کودک با والد همجنس خود رقابت دارد قسمت اعظم شخصیتش شکل می گیرد.
شخصیت از سه سطح آگاهی(consciousness) تشکیل شده است و به سه قسمت تقسیم می شود: نهاد، خود و فراخود (نهاد، من و من برتر)، که هر کدام از این قسمتها وظایف متفاوتی دارند. خود وظیفه مدیریت سیستم را به عهده دارد، یعنی، به وسیله مکانیزم های متعددی می تواند در برابر اضطراب که نشانگر تهدیدهای نامتعادل و ناهماهنگی بین این سه جزء شخصیت و دنیای خارج است، دفاع کند.
اختلالات(disorders) روانی زمانی ظاهر می شوند که خود نتواند به مسئولیت هایش عمل کند، به عبارت دیگر، نتواند بین سه جزء شخصیت تعادلی ایجاد کند. فروید این اختلالات روانی را با روانکاوی درمان می کرد. روانکاوی، یعنی، صحبت آزادانه بیمار درباره هر چیزی که به ذهنش خطور می کند و از این طریق درمانگر (therapist) می تواند با فراخواندن تعارضهای مزاحم از سطح ناهشیار به سطح آگاهی و هشیاری به بیمار کمک کند. نظریه روانکاوی، ضعفها و تواناییهایی را داراست. از جمله نقاط ضعف این نظریه این واقعیت است که از زمانی که فروید نظریه خودش را ارائه داده تقریباً صد سال می گذرد.

یک نظریه جامع :

ما بررسی خود را در مورد مفهوم سازی (conceptualization) از شخصیت، با نگاهی به کار زیگموند فروید(۱۹۳۹-۱۸۵۶) کسی که نظریه روانکاویش منبع جامع مطالعه شخصیت بوده و هست، آغاز می کنیم. نظریه روانکاوی فروید شامل رشد، ساختار و عملکرد شخصیت هم در افراد طبیعی و هم در افراد غیرطبیعی است. ما فرصتی خواهیم داشت که نگاهی انتقاد آمیز به کار فروید بیندازیم، ولی در ضمن نمی توان منکر عظمت موفقیت های فروید شد. رساله فروید نگرش ما را نسبت به طبیعت انسان و حتی به خود فرهنگ غربی تغییر داد. رمانها، نمایش ها، فیلم ها، نظام های تعلیم و تربیت، تحلیل های تاریخی، بیوگرافی ها، سیستم های تبلیغاتی، نحوه صحبت کردن با دیگران، شیوه تربیت فرزندان و حتی درمان اختلالات بیماران روانی که چه تایید بکنیم و یا تایید نکنیم، در تمام زمینه های مذکور، نشان خارق العاده بودن مغز زیگموند فروید را می توان مشاهده کرد.

کوپرنیک، داروین، مارکس و اینشتاین، همگی مانند فروید انقلابی عظیم در شیوه تفکر ما در مورد جهان و خودمان به وجود آوردند.

غرایز (instincts)، تعادل حیاتی (homeostasis) و لذت جویی (hedonism) :

زمینه تجربی فروید در طب بدیهی و روشن است. فروید انسان را به صورت یک ارگانیسم بیولوژیکی می داند که دارای نیازهای اولیه جهت ادامه زندگی و بقای نوع است. این نیازها، اغلب غرایز نامیده می شوند. و همین غرایز منبع تنشهایی است که باید کاهش یابند. چون ما طوری خلق شده ایم که دائما به دنبال یک حالت توازن یا بهترین میزان به نام تعادل حیاتی هستیم. تنش، این توازن و تعادل را به هم می زند و حالت ناراحت کننده ای را به وجود می آورد که ما مایلیم آن را به شکلی از بین ببریم. یکی دیگر از ویژگی های اساسی انسان لذت جویی است که باعث می شود ما همیشه به دنبال خوشی باشیم و از درد و ناراحتی اجتناب کنیم.

الگوی هیدرودینامیک (hydrodynamic)، لیبیدو (libido) و اهمیت جنس

فروید تحت تاثیر فیزیک و روان شناسی زمانه و دوران خود بود. بسیاری از فرضیه هایش نشانگر این امر است که او مدل خود را بر پایه هیدرودینامیک ها، علم سیالات قرار داده بود. فروید ادعا می کرد که تمام اعمال ما، چه فیزیکی، چه روانی، چه معطوف به هدفی یا صرفاً تفکر درباره آن، احتیاج به نیرو دارند. فروید به انسان به عنوان یک سیستم بسته نگاه می کرد که دارای مقداری نیرویی ثابت و محدود است که اگر آن نیرو را در فعالیتی خاص مصرف بکند، نیرویی برای فعالیت های دیگر نخواهد داشت. اعتقاد داشتن به این امر، وجود داشتن نیرو در داخل یک سیستم، منجر به این مسأله شد که فروید توانست نظریه روان پویشی(psychdynanic theory ) خود را شکل دهد.
فروید نیروی مورد نیاز برای تفکر، تخیل یا خواب دیدن را لیبیدو نامید. که این لغت یک کلمه لاتین به معنی هوس(desire) یا شهوت است. همین امر منعکس کننده تاکیدی است که فروید بر غریزه جنسی(sexual) دارد. با این که فروید وجود نیازهای فیزیولوژیکی دیگر را قبول داشت با این حال، بیشترین اهمیت را به غریزه جنسی می داداین تاکید او احتمالاً ناشی از مشاهدات وی در تجربه های بالینی اش است. چون اکثر بیمارانش مشکلاتی داشتند که ریشه در یکی از مسائل جنسی داشت.

رشد روانی – جنسی ( psychosexual development)

فروید سرچشمه لیبیدو و غریزه جنسی را در پوست، مخصوصاً در غشای مخاطی می دانست. غشای مخاطی در سطح بدن که در تماس با محیط خارجی است، وجود دارند. آنها بسیار حساس اند و تحریک آنها باعث ایجاد حالات خوشایندی می شود. فروید به آنها به نام مناطق شهوتزا اشاره می کند. مناطق شهوتزا نقش بسیار مهمی در مفهوم سازی فروید به سوی رشد و هدایت تکانه های(impulses) جنسی بازی می کنند. او رشد روانی- جنسی را بدین صورت توصیف می کند که آنها چهار مرحله را طی می کنند و هر کدام از طریق یک نقطه مشخص ناحیه شهوتزای متفاوت، احساس لذت را به وجود می آورند.

مراحل رشد :

مرحله دهانی(oral) ، که مربوط به سال اول زندگی کودک می شود، زمانی روی می دهد که مادر به کودک شیر می دهد. مرکز اصلی ارتباط مادر و کودک دهان است که کودک از این طریق احساس لذت می کند. مرحله بعدی که مربوط به دو سال بعد است، مرحله مقعدی(anal) نامیده می شود. در این مرحله، مرکز اصلی توجه تغییر می کند. چون مادر سعی می کند که دفع مدفوع کودک را از طریق آموزش توالت رفتن تحت کنترل در آورد و کودک از قرار معلوم از عمل دفع مواد زاید بدن احساس لذت می کند. از اوایل سال چهارم مجدداً مرکز اصلی توجه تغییر می کند. در این مرحله، منبع اصلی احساس لذت، لذت شهوانی(erotic) یا لذت جنسی است که از طریق برانگیختگی و تحریک آلت تناسلی حاصل می شود و این دوره به نام مرحله آلتی(phallic) شناخته شده است. پس از این مرحله، مرحله ای به نام دوره نهفتگی(latency) است که در آن به نظر می رسد غریزه جنسی آرام شده و سپس دوباره در دوران بلوغ وقتی که فرد وارد مرحله تناسلی می شود و بالغ می گردد، لذت جنسی و انگیزه های جنسی مجدداً آشکار می شوند.



  

منش های شخصیتی فرویدمنش های شخصیتی فروید

تعارض های ادیپ و الکترا :

انتقال از مرحله آلتی به مرحله نهفتگی با فشار روانی(stress) همراه است. فشار روانی در مورد پسران، تعارض ادیپ و در مورد دختران تعارض الکترا نامیده می شودفروید معتقد بود که در مرحله آلتی تمام کودکان وابستگی جنسی و زیستی شدیدی نسبت به والد جنس مخالف خود پیدا می کنند. و تصورهای رویایی در مورد تملک انحصاری خود نسبت به آن دارند. در این تصورها والد همجنس خود را به صورت رقیب تنفرانگیزی می پندارد. که مایل است او را از بین ببرد. این نوع تمایل و کشش در کودک اضطراب به وجود می آورد. زیرا چنان که این امر آشکار شود، امکان دارد آن والد جهت دفاع از خود با کودک دعوا کند. ترس از تنبیه، متمرکز بر آلت تناسلی است که منجر به اضطراب اختگی(castration) می شود، یعنی، از این که به وسیله والد همجنس خود، مورد آزار و اذیت قرار گیرد و یا به وسیله او اخته شود، وحشت دارد.

همانند سازی (identification)

مانند تمام اضطرابها، ترس از اختگی نیز بسیار ناراحت کننده است و کودک سعی می کند که این ترس را از خود دور کند. این کوشش ها را به صورت سرکوبِ تمایلات جنسی خود نسبت به والد مخالف جنس خود، بروز می دهد، و با والد همجنس خود همانند سازی می کند. این عمل باعث از بین رفتن تعارض می شود. در جریان همانندسازی با والد همجنس خود، کودک به صورت درونی عمل می کند، یعنی، کودک نظام ارزشها و الگوهای رفتاری والد همجنس خود را پذیرفته و سعی می کند نقش او را بازی کند.
حل کردن تعارض ادیپ و الکترا در سازگاری جنسی دوران بزرگسالی بسیار مهم است. چنانچه این تعارض ها به طور رضایت بخشی حل نشود، منجر به مشکلاتی می شود که عقده ادیپ(Oedipus complex) نامیده می شود. این عقده بدین صورت آشکار می شود که کودک وابستگی خیلی شدیدی نسبت به والد جنس مخالف خود پیدا کرده و نمی تواند از او جدا شود و نسبت به جنسیت خود در اوهام به سر می برد و نمی تواند به صورت یک فرد بالغ با جنس مخالف خود رفتار جنسی مناسب داشته باشد

تثبیت (fixation)

اگر تعارضها به طور مناسب و مقتضی حل نشوند، در سنین بزرگسالی باعث مشکلاتی خواهند شد و همچنین تعارضهای حل نشده، در مراحل دهانی و مقعدی، تأثیرات عمیقی روی شخصیت فرد در سنین بزرگسالی خواهد گذاشت. اگر در مرحله دهانی کودک بیش از اندازه لذت برده باشد، این امر برای سنین بزرگسالی تثبیت شده و در نتیجه تابع اعمالی خواهد بود که دهان در آن نقش عمده ای دارد و از این طریق لذت خواهد برد، مثل خوردن، نوشیدن و سیگار کشیدن. چنانچه مرحله دهانی با محرومیت مواجه گردد ممکن است فرد در سنین بزرگسالی بدبین، شکاک، طعنه زن و پرخاشگر شود.
تثبیت در مرحله مقعدی از آموزش های بسیار سخت و دقیق و تحت فشار اولیه توالت رفتن کودک ناشی می شود. ویژگی های مقعدی از تجارب کودکی که به صورت دقیق، مطیع و اطاعت کننده خشک و مصمم جهت تمیزی و پاکیزگی رفتار می کند، شکل می گیرد. به عبارت دیگر، اگر آموزش توالت رفتن با سلطه تمام و تحت فشار و دیرتر انجام پذیرد، فرد در بزرگسالی ممکن است خصوصیاتی چون، بی ارادگی، سردرگمی، ناتوانی و سلطه پذیری مفرط داشته باشد.

سطوح هشیاری

طبق نظر فروید، دنیای روانی شامل سه سطح است: هشیار، نیمه هشیار، ناهشیار. سطح هوشیاری بیانگر احساسها، ادراکات، تفکرات، تصورها و خاطراتی است که ما در حال حاضر به آنها آگاهی داریم. با این حال، فروید معتقد است که آن چیزی که ما به آن آگاهی داریم، فقط قسمت کوچکی است از آنچه در مغز ما جریان دارد. بخش دیگر از دنیای روانی در سطح نیمه هشیار جای دارد و شامل افکار و خاطراتی است که به سرعت قابل دسترسی نیستند؛ ولی با اندک تلاشی می توان به آنها دست یافت. وقتی شخصی می گوید: نام فلان فرد در نوک زبانم است، نمونه ای از مواردی است که در نیمه هشیار جای دارند. بخش عمده دنیای روانی در ناهشیار جای دارد که ما به هیچ وجه از آنها آگاهی نداریم. سطح فوق، طبق معمول عمیق و غیرقابل دسترسی است و انبار امیال و سایق های غریزی است که این رویدادها را ما قبلاً به صورت ناخوشایند تجربه کرده و به صورت طبقه بندی شده در خود جای داده ایم.

انگیزه های (motivations) ناهشیار

فروید خاطرنشان می سازد که بخش عمده ای از اعمال، افکار و احساس های ما به وسیله نیازهایی که ریشه در ناهشیار ما دارند -جایی که غرایز و امیال به طور فعال دنبال احساس رضایت و خوشی است- شکل می گیرند. بنابراین، می توان گفت: رفتاری که از فرد سر می زند در اثر انگیزه های ناهشیارش است. همچنین فروید ادعا می کرد که منبع و سرچشمه اصلی رؤیاها، لغزش های کلامی، رویدادها و فراموشی ها، انگیزه های ناهشیار است و هیچ چیزی بر حسب تصادف اتفاق نمی افتد، بلکه هر چیزی و هر رفتاری دارای علت است که به چنین عقیده ای جبرگرایی روان شناختی(psychological determinism) گفته می شود.

ساختار شخصیت

نهاد

همه اعمال نهاد ناهشیارانه است: فروید اعتقاد داشت که نهاد بخشی از شخصیت انسان است که با خود انسان زاده می شود. اساس ذاتی ساختار فوق در غرایزی است که منشا زیستی دارد. نهاد در بردارنده همه انرژی های زیست مایه ای و روان شناختی است. بنابراین، نهاد منبع و منشأ تمام انگیزه ها هم محسوب می شود و کاملاً ناهشیارانه استنهاد ابتدایی، غیرقابل کنترل و بدون بازداری عمل می کند و در هر فرصتی به دنبال لذت آنی و رهایی فوری از هر گونه تنش است. فروید عملکرد فوق را اصل لذت می نامد و از فرآیند اولیه استفاده می کند تا هدف این اصل را مشخص سازد. فرآیندهای اولیه در خیالبافی ها، تصورهای ذهنی خام، رؤیاها و توهم های غیرمنطقی و سازمان نیافته مطرح می شوند که همواره برای ارضای تکانش های ابتدایی به کار برده و در رویاها ظاهر می شوند.

در دوران اولیه زندگی، نهاد با مشکلاتی مواجه است. رویاها و توهم ها نمی توانند یک نیاز زیستی همچون گرسنگی را ارضا کنند. کاهش این گونه نیازها به وسیله محیط بیرونی صورت می گیرد. غذا (به صورت شیر) هرگز آنی همچنان که نهاد دوست دارد، دست یافتنی نیستحداقل زمان کوتاهی لازم است که شخصی مثل مادر بتواند شیر را از یخچال برداشته در اختیار کودک قرار دهد و این فاصله زمانی را کودک باید صبر کند تا بتواند از شیر به عنوان تغذیه استفاده کند. انطباق با این تجارب واقعی دنیای خارجی است که ساختار دوم شخصیت، یعنی خود، رشد پیدا می کند. خود از نهاد جدا می شود و بخشی از فضای تصوری نهاد را تا زمانی که مشغول شده باشد، پر می کند. خود همچنین انرژی لازم را برای انجام بسیاری از اعمال و ارضای نیازها به همان ترتیبی که فروید مطرح می کند، از نهاد به دست می آورد.

اصل واقعیت (خود)

اصل فوق به میانجی بین تکانش ها و خواست های نهاد با واقعیت های دنیای خارجی که وظیفه اساسی خود است، اشاره دارد. عملکرد آن با واقعیت سرو کار دارد. بر عکس نهاد که همواره بر اساس اصل لذت عمل می کند، خود بر اساس اصل واقعیت عمل می کند. این امر بدین معنی است که تکانش ها باید مهار شده و ارضای آنها به تعویق افتد و خیالبافی ها کنترل شوند. در سازمان بندی و کنترل اعمال فوق از فرآیندهای ثانویه استفاده می شودبرخلاف نهاد که تماماً در سطح ناهشیار عمل می کند، خود در سطح هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار عمل می کند. در سطح هشیار، تمام اعمال شناختی که ما از آنها آگاهی داریم، جای می گیرند

فراخود

تاکنون ما خود را کاملاً به عنوان عمل گرایانه توصیف کرده ایم. خود درک می کند چه می تواند بکند و آن را انجام می دهد. خود مشخص می کند که عملکرد نهاد فقط به حداکثر رساندن لذت و خوشی و به حداقل رساندن درد و ناراحتی است. در واقع نهاد طبق قانون لذت جویی عمل می کند و هرگز در مورد این که، چه کاری خوب است، چه کاری شیطانی است و یا این که، چه کاری درست یا غلط است، قضاوت نمی کند، یعنی، خود ارزش گذاری نمی کند، بلکه فقط نقشهای اجتماعی را ایفا می کند تا از تنبیه در امان باشد. و در این موقع است که سومین ساختار شخصیتی، یعنی، فراخود در صحنه ظاهر می شود.

به یاد دارید هنگامی که ما در مورد حل تعارض ادیپ بحث می کردیم، خاطر نشان ساختیم که برای کاهش اضطراب اختگی، کودک خود را با والد همجنس خود، همانند ساخته و ارزشهای او را می پذیرد. فروید فراخود را به عنوان مخزن و انبار ارزشها، اخلاقیات و ایده آلهای درونی شده، مطرح می کندشکل گیری فراخود نیز همانند تقسیم سلولی است. بدین ترتیب که از بخش هایی از نهاد و خود جدا می شود، انرژی خود را از نهاد گرفته و راه دستیابی به واقعیت های جهان خارج را از طریق میانجیگری خود به دست می آورد.

فراخود در حقیقت داور و قاضی رفتارهایمان است. فراخود همانند خود قسمتی هشیارانه، قسمتی نیمه هشیارانه و قسمتی نیز ناهشیارانه است. ارزشها و عقایدی که به سهولت قابل دسترسی هستند، در سطح هشیارانه جای دارند و آنهایی که با اندک تلاشی قابل دسترسی هستند، در سطح نیمه هشیار و آنهایی که ما از آنها آگاهی و اطلاعی نداریم، در سطح ناهشیار قرار دارند. همانند هر چیز ناهشیار دیگری، تصور این که ارزشهای ناهشیار چه می توانند باشند، دشوار است. اعمالی مثل زنا با محارم و آدمخواری از جمله مواردی است که ما بدون این که علت آن را بدانیم، از انجامش خودداری می کنیمبرخلاف خود، فراخود هیچ گونه دسترسی به دنیای خارج ندارد. فراخود عقاید درست و غلط خود را از کشفیات خود در موقع قوانین و ارزشهای جامعه کسب می کند، و قضاوتهای خود را با اعمال موثر خود تقویت می کند. برای انجام چنین کاری، فراخود دارای یک نیروی تنبیه و پاداش، احساس گناه و غرور است. یا به عبارت دیگر، فراخود منبع اساسی تقویت کننده است که می تواند احساس گناه، پاداش و تنبیه و غرور را ایجاد کند و به عنوان مرکزی برای قضاوت فراخود، در درون خود، خود ایده آل را به وجود می آورد و اساساً آن تصور فرد است از آنچه باید باشد. بایدها، نبایدها و اجبارها از گنجینه لغات فراخود هستند.

طرح فروید از مفاهیم شخصیتی طرح فروید از مفاهیم شخصیتی

تعادل :

کنش متقابل این سه ساختار، یعنی نهاد، خود و فراخود، و روابط آنها با دنیای خارج می تواند بدین گونه توصیف شود: نهاد می خواهد، خود جستجو می کند تا آن را دریابد و دنیای خارج آن را ممکن یا غیرممکن می سازد و فراخود ممکن است آن را تایید بکند و یا تایید نکند. کنترل و نگهداری این تقاضاهای ناهمساز(incompalible) در یک حد تعادل، وظیفه بی نهایت مهمی است که خود را مشغول می کندنه تنها خود مسئول اعمال شناختی گوناگون است، بلکه همچنین باید مهر درست یا غلط بودن آن اعمال را از فراخود دریافت کند و بتواند تحریکات نهاد را مهار کرده و انتظارات و قوانین و موقعیت های دنیای خارج را نیز بررسی کند ( اغلب همه کارهای فوق را باید در یک زمان انجام دهد).

اضطراب :

هر وقت عامل توازن، خود را تهدید کند و باعث متزلزل شدن آن شود، زنگ خطری به صدا در می آید. این زنگ خطر اضطراب نام دارد. اضطراب هیجانی شبیه به ترس است، با این تفاوت که ترس عامل مشخص و ویژه دارد؛ در حالی که اضطراب بیشتر جنبه عمومی دارد و احساس وحشت و ترس مبهم و نامعلوم است.

مکانیزم های دفاعی

اضطراب یک احساس نامطبوع است و همانند تمام احساس ها و تجارب نامطبوع، خود سعی می کند از آنها دوری و یا فرار کند. برای انجام این کار، خود تلاش می کند با توسل به یک و یا چند راهبرد، اضطراب را کاهش دهد و در واقع عامل ترس و تهدید را که اضطراب علامت و نشانه آن است را از بین ببرد. این برنامه های درازمدت را به نام دفاع های خود یا مکانیزم های دفاعی می نامند. دفاع بر ضد اضطراب و سعی و کوشش در جهت حفظ، نگهداری، ثبات و جامعیت شخصیت همواره ادامه دارد و از این طریق به خود اجازه داده می شود که اعمال مختلفی را جهت حفظ ثبات و تعادل انجام دهد.
مکانیزم های دفاعی در سطح ناهشیار صورت می پذیرد، لذا ما به طور آگاهانه از آنها استفاده نکرده و از به کارگیری این مکانیزم ها با اطلاع نیستیم، برای اینکه تعداد زیادی از این مکانیزم های دفاعی، شیوه هایی برای فریفتن و تسکین خودمان هستند. ولی اگر از نحوه استفاده آنها باخبر می شدیم، آنها ارزش و تأثیر خود را از دست می دادند.

مکانیزمهای دفاعی

فعالیت و نحوه عمل مکانیزم

سرکوبی

واپس رانی و سرکوب کردن عامل تهدید کننده در سطحی پایینتر از سطح هشیاری و آگاهی

فرافکنی

نسبت دادن تحریکات غیرقابل قبول به دیگران

واکنش وارونه

تحریکات ناهشیار به صورت رفتار متضاد ظاهر می شود

برگشت

برگشت به یک سطح نارس رشد، معمولاً سطحی که تثبیت صورت گرفته است

جابه جایی

بیان تحریکات پرخاشگرانه در راستای یک هدف مطمئن

والایش

تحریکات غیرقابل قبول را به صورت رفتار موردپسند جامعه ارائه دادن

دلیل تراشی

ارائه دلایل موثق برای رفتار غیرقابل قبول و یا عدم توانایی و کوتاهی در انجام رفتار مناسب

انکار

عدم قبول و پذیرش اطلاعات تهدید آمیز

مکانیزم های دفاعی ضرورتاً به تنهایی به وقوع نمی پیوندند.
من به چوب لگد می زنم”، والایش. ممکن است کسی که به چوب لگد می زند بگوید:” من خشمگین نیستم،” البته او خشمگین است، فرافکن. و می گوید:”من هیچ کاری علیه او انجام نمی دهم من در واقع به او احترام می گذارم،” واکنش وارونه، اما من نمی توانم برادر او را تحمل کنم، جابه جایی. او بعداً چنین می گوید:” من مجبور بودم که او را بکشم و گرنه او مرا می کشت، دلیل تراشی.

آسیب شناسی روانی (psychopathology):

فروید معتقد بود که اختلالات روانی به دو طریق ممکن است به وجود آیند: الف- زمانی که مکانیزم های دفاعی با شکست مواجه شوند و خود به وسیله اضطراب آسیب ببیند و قادر به هیچ گونه فعالیتی نباشد. ب- زمانی که اضطراب بیش از اندازه و بسیار ناراحت کننده است به طوری که یک یا بیشتر از یک مکانیزم دفاعی در حالت بسیار افراطی مورد استفاده قرار می گیرد.

الف) زمانی که مکانیزم های دفاعی با شکست مواجه شوند:
زمانی که مکانیزم های دفاعی نمی توانند از خود در مقابل اضطرابی که علامت مشخصه آن، از هم پاشیده شدن تعادل بین تقاضاهای نهاد و فراخود است، واقعیت موجود با شکست مواجه می شود و خود به وسیله اضطراب آسیب می بیند تا جایی که نمی تواند به طورمناسب با تقاضاهای زندگی روزمره انطباق حاصل کند. در این حالت ممکن است خود را به شکل ترسهای مفرط و از پای درآورنده که فوبیا نامیده می شوند، نشان بدهد. در حالت بسیار مفرط، زمانی که خود کنترل خود را بر روی تحریکات نهاد از دست داده و خاطرات خود را سرکوب می کند، تا جایی که رفتارهای ابتدایی، اوهام و خیالات در فرد که نشانه های روان پریشی (پسیکوز) است، به وجود آید.
همان گونه که خود می تواند به وسیله تحریکات نهاد، مورد لطمه و آسیب قرار گیرد، همچنین می تواند قربانی یک فراخود بسیار قاطع و سرسخت هم واقع شود. در نتیجه، خود گناه و تقصیر غیر منطقی و غیرمعقولی را که بایستی به طور مداوم در صدد تخفیف و از بین بردن آن باشد، تجربه می کند. همین طور دستیابی بدین منظور، ممکن است باعث شود که خود فرد به طور ناهشیار در پی اعمال تنبیهی به شکل تصادمات مکرر یا چیزی که به خودآزاری(masochistic) مشهور است، باشد. کسانی این گونه رفتار می کنند که اغلب احساس فقدان ارزش نسبت به خود پیدا کرده و حالت غمگینی دارند که علامت مشخصه این حالت، افسردگی است و ممکن است به خودکشی، یعنی، تنبیه نهایی و ابدی منتهی شود.

ب) زمانی که مکانیزم های دفاعی به طور پیوسته و مداوم به کار گرفته می شوند:
در شق دوم که یک یا بیشتر از یکی از مکانیزم های دفاعی در حالت بسیار افراطی به منظور تخفیف و کاهش اضطراب به کار گرفته می شود، ممکن است به اختلالات مختلفی منجر شود که بستگی به نوع مکانیزم دفاعی به کار گرفته شده دارد. به عنوان مثال، چنان که مکانیزم دفاعی فرافکن به کارگفته شده باشد، فرد ممکن به نظر دیگران به صورت یک دشمن جلوه کند. در نتیجه از خود بیش از اندازه مراقبت و مواظبت می کند تا مبادا آنها او را مورد آزار و اذیت قرار دهند. این رفتار پارانوئیدی نوعی از اشکال اسکیزوفرنی است. وقتی مکانیزم دفاعی انکار به طور افراطی به کار گرفته شود، فرد ممکن است یک ناراحتی و بیماری جسمی را که هیچ گونه دلیل و علت پزشکی و جسمانی نداشته باشد، در خود به وجود آورد. فروید این مورد را هیستری تبدیلی(conversion hysteria) نامید. در این زمینه می توان نابینایی هیستریک را مثال زد که فرد را به طور دائم از موقعیت های تهدید آمیز فرار می کند و موقعیتی فراهم می آورد که موجودیت فرد مورد انکار قرار می گیرد.

روانکاوی:
همان طوری که قبلاً گفتیم فروید تکنیک روانکاوی را هم به عنوان ابزار و وسیله ای برای تحقیق و هم به عنوان روشی برای درمان و معالجه اختلالات شخصیّت که او آنها را نوروزها (neuroses) می نامید، مورد استفاده قرار داد. افرادی که برای مشاوره پیش او می آمدند اغلب دارای مشکلاتی بودند که مانع از عملکرد آنها به صورت دلخواه و هنجار می شدند. این افراد هم بیماران فروید و هم آزمودنیهایی برای مطالعه شخصیت بودند. البته یک مورد استثنا خود فروید بود، چون فروید گاهی خودش را به عنوان آزمودنی فرض می کرد و به تحلیل خود(self-analysis) می پرداخت. به علاوه، فروید این تکنیک را در مورد بسیاری از افراد به کار می برد. حتی در مورد افرادی چون لئوناردو داوینچی که سالیان درازی بود که مرده بود، از آن استفاده می کرد. این روش به عنوان بررسی زندگی نامه روانی(psychobiography) شناخته شده است.

روانکاوی به عنوان درمان اختلالات روانی اساسی، فرضیاتی است که آنها ریشه در تعارض های ناهشیار بین نهاد، خود و فراخود دارند. تکنیک روانکاوی به وسیله فروید مطرح شد و توسط روانکاوان دیگر که هنوز هم به صورت یک روش سنتی در درمان به کار برده می شود، مورد استفاده قرار گرفت. روانکاوی، روشی است که با صرف وقت بسیار کوشش می کند، تعارضها و ناراحتی ها را از سطح ناهشیار به سطح هشیار بیاورد، تا خود بتواند به کمک روانکاو آن تعارض ها را حل کند.

مشخصه های اصلی 

مشخصه های اصلی روانکاوی چه به عنوان روش درمانی و چه به عنوان ابزار تحقیق، عبارتند از: تداعی آزاد(free association)، تعبیر و تفسیر(interpretation)، مقاومت(resistance)، و بینش(insight). این مشخصه ها همراه با کسی که روی تخت روانکاوی به مدت طولانی و هفته ای چهار یا پنج جلسه می خوابد، از خصوصیات و ویژگی های روانکاوی به حساب می آید. شکل های دیگری از روان درمانی وجود دارند که در آنها اصول فرویدی مورد استفاده قرار می گیرند که بعضی از این مشخصه ها را دارا هستند.

تداعی آزاد

در شروع برنامه روانکاوی به بیمار دستور داده می شود که هر چه به ذهنش خطور می کند، بیان کند. حتی اگر این تداعیها قابل فهم و مهم نباشد و یا حتی بی ادبانه و ناشایست باشد. این چنین تداعی آزاد با توجه به سیستم تعلیم و تربیت ما بسیار مشکل است. برای این که ما از دوران کودکی یاد گرفته ایم که هر چه بگوییم سانسور کنیم، یعنی، چیزهایی بگوییم که منطقی، درست و شایسته و مؤدبانه باشد. از بین بردن این مساله کار مشکلی است و به همین خاطر بیمار را روی تخت راحتی می خوابانند و روانکاو بالای سر بیمار و خارج از دید وی قرار می گیرد.

تعبیر و تفسیر

به وسیله گوش کردن به تداعی آزاد بیمار، روانکاو در می یابد که ناهشیار می تواند در لباس مبدل به صورت سمبلیک ظاهر شود. گاهی اتفاق می افتد که این تداعیها خاموش شوند در نتیجه روانکاو به طور اتفاقی در تداعی دخالت و تفسیر می کند. این تعبیر و تفسیر و یا دخالت در تداعی آزاد بدین صورت انجام می گیرد که روانکاو آن چیزی را که بیمار به سطح هشیار آورده، معنی و تفسیر می کند. با توجه به این که رؤیاها معمولاً بیش از افکار زمان بیداری قسمت ناهشیار را می پوشانند، نقش مهمی در روانکاوی و همین طور در تداعی آزاد، بازی می کنند و در نتیجه بسیار مهم و مفید هستند.

انتقال 

در یک دوره طولانی روان درمانی، بیمار احساس های خود را نسبت به روانکاو رشد می دهد و این امر ممکن است مثبت یا منفی باشد. وقتی این احساسها ناشایست یا نامناسب و یا حتی بیش از اندازه باشند، نشانگر انتقال است. این نوع انتقال شکلی از جابه جایی احساس های بیمار نسبت به والدین، همسر یا هر دو، در دوران زندگیش است. شبیه تمام چیزهایی که بیمار برای درمان حاضر می کند، روانکاو از آنها هم به صورت انتقال در تعبیر و تفسیر مورد استفاده قرار می دهد.

مقاومت

گاهی اتفاق می افتد که خود از فراخوانی و یادآوری خاطرات و تکانه ها از سطح ناهشیار به علت این که آنها را تهدیدی برای خود می داند، جلوگیری می کند. بنابراین، زمانی که روانکاو سعی می کند، مطالب را از سطح ناهشیار به سطح هشیار و آگاه فراخواند، بیمار اغلب از خود مقاومت نشان می دهد. این امر به صورت شکل خاصی از پریشانی رؤیاها که طی جلسات درمان از طرف بیمار ظاهر می شوند و همین امر مساله تعبیر و تفسیر را با اشکال مواجه می سازد. مقاومت حتی گاهی به وسیله انتقال منفی بسیار قوی که به صورت تنفر از روانکاو و سرگرم کردن او با حملات کلامی ظاهر می شود، اتفاق می افتد. اگر می خواهیم در درمان موفقیتی حاصل بشود، باید به وسیله تعبیر و تفسیرهای مختلف مقاومت بیمار را از بین ببریم.

بینش

بعد از انجام کارهای زیادی، سرانجام روانکاو به مرحله ای می رسد که احساس می کند بیمار می تواند توضیح ها و تعبیر و تفسیرهای روانکاو را بیشتر و بیشتر بپذیرد. چنین احساسی بینش نامیده می شود. این حالت اغلب نه فقط به صورت یک احساس عقلانی، بلکه به صورت یک احساس هیجانی نیز مطرح می شود. زمانی چنین اتفاقی رخ می دهد که بیماری رو به بهبودی می رود. نهایتاً بیمار تقویت شده و خود قادر می شود که با تعارضهای کهنه مواجه شده و به پختگی برسد و آنها را مغلوب کند، بدون این که با مکانیزم های ناسازگارانه دفاعی آنها را حل نماید. کاربرد بینش و سودمندی آن در درمان و موارد استفاده روزمره آن سبب شده که روانکاوی را به عنوان یک روش درمانی درآورد.

نکات مثبت و منفی نظریه روانکاوی

فروید در تحقیقات خود می خواست ثابت کند که مردم از انگیزه های خود که رفتار آنها را تحت تأثیر قرار می دهند، آگاه نیستند و سبب می شود که آنها برای کاهش اضطراب و احساس گناه خود به شکل خاصی تفکر و عمل کنند. اکنون کاملاً ثابت شده است که تجربه های دوران کودکی می تواند تاثیر عمیقی در الگوی رفتاری یک فرد بزرگسال بگذارد و گاهی نیز روابط خانوادگی او را تحت تاثیر قرار دهد.
از طرف دیگر، امروزه خیلی از مفاهیم و فرضیه های فروید زیر سؤال قرار گرفته و در قالب و شکل مبهمی قرار داده شده که همین امر از ارزش و اعتبار آن به عنوان یک نظریه و آزمون تجربی کاسته است. این محدودیت ها، کاربرد و سودمندی نظریه را محدود می کند. در بررسی نظریه روانکاوی با سؤالات چندی مواجه می شویم. از جمله، لیبیدو چه نیرویی است که می تواند فرد را به این پایه از لذت و خوشی برساند؟ معنی و مفهوم اضطراب اختگی به طور دقیق چیست؟ چگونه می توان فهمید که بیانات بیمار که محصول تداعی آزاد است، درحقیقت موضوعهایی است که از سطح ناهشیار او منعکس می شود؟

بسیاری از نکات ضعف نظریه روانکاوی فروید، از این حقیقت ناشی می شود که این نظریه صرفا بر اساس مشاهدات خود فروید از معدود بیمارانی است که برای درمان و حل مسائل روانی خود، به مطب وی مراجعه می کردند. علاوه بر این، اکثر مراجعان فروید کسانی بودند که تحصیلات بالا داشتند، از نظر اقتصادی از موقعیت خوبی برخوردار بودند و در ضمن در بهترین نقطه شهر وین سکونت داشتند. بنابراین، اینها نمی توانند معرف و نماینده کل جمعیت شهر باشند. یافته های فروید در مورد عقده ادیپ و رشد فراخود، ممکن است در مورد بیماران بد حال فروید درست بوده باشد، اما بعید به نظر می رسد که بتوان آنها را در مورد تمام کودکان چهارساله به کار برد؛ بدون توجه به این که آنها کجا زندگی می کنند و والدین آنها چه کسانی هستند.
فروید به نقش خواهران و برادران در دوران رشد کودک کمتر توجه داشت. فروید به این امر توجه نمی کرد که رفتار مناسب جنسی کودکی که فاقد والد همجنس خود بوده، چگونه خواهد بود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.